زنی که علاقه زیاد او به علم که در طول سالیان تدیس الهام بخش هزاران دختر جوان بوده است و دانش آموزان او از تعالیم وی بهرههای فراوانی بردهاند.نام وی الیزابت دابروسکی است؛ و دلیل شهرتش الگو بودن وی برای شاگردانش بوده است .این بانوی پرتلاش خود از نخستین سالهای زندگیاش میگوید:
در محیطی رشد یافتم که معتقدم زنان میتوانند هر کاری انجام دهند. در نظر داشتم در آینده فضانورد،فیزیکدان یا قهرمان بیسبال شوم. پدرم در کارخانه فولادسازی کار میکرد. به خاطر دارم ضریب هوشیام 156 بود. در مراسم تودیع از دبیرستان با رتبه عالی و از دانشکده به عنوان دانشجوی نمونه معرفی و فارغ التحصیل شدم. در رشته شیمی مدرک کارشانی ارشد گرفتم. از تصمیم به ادامه تحصیل منصرف شدم، چون مطمئن نبودم که بتوانم دوره دکتری را با توفیق به پایان برسانم.
آموزش دادن به دختران و علاقهمند کردن آنان به علوم، لذت بخش است و علاقه مرا به علوم با عشق به بچهها پیوند میدهد. از اینکه میبینم اکثر دختران به فیزیک و شیمی علاقه پیدا کردهاند، مسرور میشوم و از اینکه وقتم صرف الهام بخشیدن به آنان میشود، خرسندم. بسیاری از آنان تصمیم دارند دکتر شوند، تدریس به دختران فکرم را خیلی به خود مشغول کرده بود به خاطر دارم که وقت زیادی را برای توضیح دادن بینظمی بچهها به پدر و مادرانشان صرف میکردم
مادرم، انسانی سخت کوش و به طور کلی جالب بود و به همین دلیل باعث شد که من انسانی خوشبین شوم. او اگر چه امکان ادامه تحصیل را نیافته بود، اما مرا تشویق میکرد که دانش آموز خوبی باشم و به دانشگاه بروم.
هنگامی که زمان رفتن من به دانشگاه فرا رسید، داییام به من در کسب اطلاعات از رشته تحصیلی و البته در پرداخت شهریه کالج کمک کرد. بیصبرانه در انتظار تغییر بودم. اکثر دانشکدههایی که قبلا کاملا مردانه بودند، اکنون زنان را در اولویت قرار داده بودند. عاشق دانشگاه بودم و از اینکه استادانی عاشق تدریس داشتم لذت میبردم. در دانشگاه با نخستین سد راه خود مواجه شدم؛ تصمیم داشتم در رشته فیزیک تحصیل کنم اما دریافتم که بسیار دشوار است در ننیجه از خواندن فیزیک منصرف شدم. استاد شیمی الهام دهنده بود و مرا به خواندن شیمی تشویق کرد. تصمیم گرفتم همچون همکاران آزمایشگاهی داییام، شیمیدان شوم. نمرههایم عالی بود، بر آن شدم که دانشگاه را ادامه دهم و مدرک کارشناسی ارشد بگیرم.
ورود به دوره کارشناسی ارشد دانشگاه شیمی، دومین دلشکستگی را برایم به همراه داشت. نمرههایم عالی بود اما استادان در مورد من چنان نگرشی داشتند که انگار تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شدهام. احساس انزوا میکردم و با خودم میگفتم:" شاید بهتر باشد تحصیلاتم را در همین جا خاتمه دهم". شاید این که مدرک دکتری نگرفتم محیط خصومت آمیز آنجا بود؛ یا شاید علت آن این بود که بر عکس همیشه نتوانستم در آن مقطع شاگرد اول شوم؛ اما در هر حال در گرفتن مدرک کارشناسی ارشد استقامت به خرج دادم. حالا با جدیت تلاش میکنم تا عشقی را که همیشه به فراگیری علوم داشتهام به دختران منتقل کنم. این هدف برایم معقولانه است. امیدوارم که دختران کلاسم مرا که مشوق آنان بودم، الگوی خود قرار دهند.

نظرات